از هفته گذشته تصمیم گرفتیم چارشنبه رو ك تعطیلِ بزنیم ب دل کوه ولی خب چارشنبه کنسل شد و موکول شد ب امروز. وسایلا رو از شبش آماده گذاشتن و صبح سوار خاورِ شوهرخاله شدیم و زدیم ب دل کوه و بعد از پیاده شدن همه دست ب کار شدن برا آماده کردن ناهار،همون گوبولیی ك راجبش تو یکی از پستا نوشته بودم. بعد ناهار با سونیا و ستایش ك عین چی میترسید از ارتفاع،رفتیم بالا بالاها و برگشتنی هم با مریم رفتیم دور دورا،حسام و ممدامین با موتور اومده بودن،مریم وسوسهم کرد بریم موتور
ب قسم نیازی نیست ولی ب وَالله تو این یه هفته و یه روز انقده اومدمو کلیك کردم رو نوشته جدید و با اینکه خیلی خیلی اتفاقات افتاده ك نود درصدشون خیلی قشنگ بودن ولی خیلی عجیب دست و دلم ب نوشتن نمیرفت!و همتون خوب میدونین اینجا تنها نوشتن نیست،همیشه یه شوری هست یه عشقی هست یه حس خوبی هست و گاهی هم حالِ بد،ولی تو این مدتِ یه هفته و یه روز بی حسترین بودم،اتفاقات خیلی خوبی افتاد ولی بازم بی حسترین بودم و عزیزه نوشتنِ بدون عشق و حس خوب رو نمیخاد!(وقتی هول میشم قفل
درباره این سایت