بُرهه‌ی هیژدهم زندگی



از هفته گذشته تصمیم گرفتیم چارشنبه رو ك تعطیلِ بزنیم ب دل کوه ولی خب چارشنبه کنسل شد و موکول شد ب امروز. وسایلا رو از شبش آماده گذاشتن و صبح سوار خاورِ شوهرخاله شدیم و زدیم ب دل کوه و بعد از پیاده شدن همه دست ب کار شدن برا آماده کردن ناهار،همون گوبولیی ك راجبش تو یکی از پستا نوشته بودم. بعد ناهار با سونیا و ستایش ك عین چی میترسید از ارتفاع،رفتیم بالا بالاها و برگشتنی هم با مریم رفتیم دور دورا،حسام و ممدامین با موتور اومده بودن،مریم وسوسه‌م کرد بریم موتور
ب قسم نیازی نیست ولی ب وَالله تو این یه هفته و یه روز انقده اومدمو کلیك کردم رو نوشته جدید و با اینکه خیلی خیلی اتفاقات افتاده ك نود درصدشون خیلی قشنگ بودن ولی خیلی عجیب دست و دلم ب نوشتن نمیرفت!و همتون خوب میدونین اینجا تنها نوشتن نیست،همیشه یه شوری هست یه عشقی هست یه حس خوبی هست و گاهی هم حالِ بد،ولی تو این مدتِ یه هفته و یه روز بی حس‌ترین بودم،اتفاقات خیلی خوبی افتاد ولی بازم بی حس‌ترین بودم و عزیزه نوشتنِ بدون عشق و حس خوب رو نمیخاد!(وقتی هول میشم قفل

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

طنــز یمــــات!!! پاییزی طبیعت یادداشت های دکتر امیر حمزه مهرابی فروش ویژه سرامیک پرسلان و پولیش Greg مانکن